پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
روستائي که هرگز نماز جماعت نخوانده بود
نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390
بازدید : 1879
نویسنده : امير محمدي


حدود شصت سال پيش يک آخوند به روستائي رسيد.

با ديدن مسجد قديمي آن روستا متوجه شد که مردم اين روستا مسلمان هستند و با خوشحالي به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که ميتواند پيش نماز آن روستا باشد.

کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش نديده بود، با خودش فکر کرد که اگر به اين مرد روحاني بگويم که من نماز بلد نيستم که خيلي زشت است، بنابراين بدون آنکه توضيحي بدهد، موافقت کرد.

همان شب او تمام اهالي را جمع کرد و برايشان موضوع آمدن پيش نماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نيست و پرسيد چه کسي از ميان شما اين قواعد را ميداند؟

نگاه هاي متعجب مردم جواب کدخدا بود.

دست آخر يکي از پيرترين اهالي روستا گفت "تا آنجا که من ميدانم براي مسلمان بودن لازم نيست خودت چيزي بلد باشي، کافيست هرکاري که پيش نماز کرد، ما هم تقليد کنيم"

با اين راه حل، خيال همه اسوده شد و براي اقامه نماز به سمت مسجد قديمي حرکت کردند.

مرد روحاني در جلوي صف ايستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند.

آقا دستها را بيخ گوش گذاشت و زمزمه اي کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقيقا نميدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچي کردند.

آقا دستها را پائين انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چيزي را فهميدند فرياد زدند الله اکبر.

باز آقا زير لب چيزي خواند، مردم هم زير لب ناله ميکرند.

آقا دستهايش را روي زانو گذاشت و چيزي گفت، مردم هم دستهايشان را روي زانو گذاشتند و ناله اي کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فرياد زدند الله اکبر.

آقا به خاک افتاد و چيزهائي زيرلب گفت، مردم هم روي خاک افتادند و هرکدام زير لب چيزي را زمزمه کردند.

اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.

در اين هنگام پاي آقا در ميان دو تخته چوب کف زمين گير کرد و ايشان عربده زدند آآآآآآآآخ، مردم هم ذوق زده فرياد کشيدند آآآآآآآآآآخ.

آخوند در حالي که تلاش ميکرد خودش را از اين وضعيت خلاص کند، خود را به چپ و راست مي انداخت و با دستش تلاش ميکرد که لاي دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم ميکردند و با دستانشان به کف زمين ضربه ميزدند.

آخوند فرياد ميکشيد "خدايا به دادم برس" و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس ميکردند.

آقا فرياد ميکشيد "اي انسانهاي نفهم مگر کوريد و وضعيت را نميبينيد؟"

مردم هم دنبال آقا همين عبارت را فرياد ميزدند.

آقا از درد به زمين چنگ ميزد و از خدا ياري ميخواست، مردم هم به زمين چنگ زدند و از خدا ياري خواستند.

باري بعد از سه چهار دقيقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حاليکه از درد به خود ميپيچيد، نگاهي به جمعيت کرد و از درد بي هوش شد.

جمعيت هم نگاهي به هم کردند و خود را روي زمين انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.

آن مرد روحاني چون به اين نتيجه رسيد که به روستاي اشتباهي آمده است، بدون توضيحي روستا را ترک کرد و رفت.

اما از آن تاريخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است.

البته مردم چون ذکرهاي بين الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نميگويند، در عوض مراسم انتهاي نماز را هرچه با شکوه تر برگزار ميکنند و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.

البته انحرافات جزئي از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بيست و دو فرقه تفکيک شده اند، برخي معتقدند براي چنگ زدن بر زمين، کفپوش بايد از چوب باشد، برخي معتقدند، چنگ بر هرچيزي جايز است.

برخي معتقدند مدت بيهوشي بعد از نماز را هرچقدر بيشتر کني به خدا نزديکتر ميشوي و برخي معتقدند مهم کيفيت بيهوشيست نه مدت آن.

باري آنها در جزئيات متفاوتند ولي همه به يک کليت معتقدند و آن اين است که يک عده بايد مرجع باشند و بقيه تقليد کنند.



خدايا آنرا که عقل دادي چه ندادي؟

و آنرا که عقل ندادي چه دادي؟!!؟




:: برچسب‌ها: روستائي که هرگز نماز جماعت نخوانده بود ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: